کتابخانه فرهیختگان | ||
عنوان کتاب:این نقشها واقعی است: نقشهای زناشویی نام مؤلف:سید مهدی خطیب نـاشـر:مؤسس? آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) تعداد صفحات: 55 گزیده شماره 1: پروفسور «ریک» روانشناس آمریکایی که در کتاب خود تفاوتهای پرشمار زن و مرد را برشمرده، معتقد است دنیای مرد و زن به کلی با هم فرق میکند. احساس این دو موجود هیچگاه مثل هم نخواهد بود... پذیرش تفاوت زن و مردم موجب شکلگیری «هویت متفاوت»، «نقشهای متفاوت» و خروج از «خودشیفتگیِ» این دو جنس میشود... به نظر میرسد درک نکردن تشابه و تفاوت، سبب ضربههای بنیادین و خسارتهای فراوان به هر دو جنس در طول تاریخ شده است. اگر زنان و مردان حوزههای تفاوت و تشابه خود را بدانند، رفتار خود را بهتر تنظیم میکنند و زمینه درک متقابل فراهم میشود. عنوان کتاب:قنات، مظهر روشنایی - نام مؤلف: محمدرضا افضلی/ تصویرگر: نوشین ناهیدی - نـاشـر: شرکت انتشارات فنی ایران - تعداد صفحات: 32 - پاراگرافهای برگزیده: 1 به غروب آفتاب و تاریکشدن هوا چیزی نمانده بود. دهانش طعم خاک گرفته بود. موهای پدرش خاکآلود بود و حتی روی مژههایش خاک نشسته بود. جیپ، بین تپهها بالا و پایین میرفت. کاوه پیش خودش فکر میکرد که مگر روستای خوش آبوهوا و سرسبز پیدا نمیشد که پدربزرگاین بیابان خشک و بیآبوعلف را برای زندگی کردن انتخاب کرده بود. تا چشم کار میکرد، خاک دیده میشد. البته گاهی تکدرختی هم در دوردست به چشم میخورد. (ص4) 2 عنوان کتاب:کوچک جنگلی نام مؤلف:امیرحسین فردی نـاشـر:قدیانی تعداد صفحات: 240 حماسة کوچکِ بزرگپاراگرافهای برگزیده: اکنون باز هم آن رنگهای آشنا و چشمنواز را میدید و عطر مستکنندة جنگل را استنشاق میکرد. به خواهرزادهاش، اسماعیل، خبر داده بود که میآید. حالا آمده بود و انتظار اسماعیل را میکشید... در گرگومیش غروب، زمانی که باد بوی خوشایند اُجاق چوپانها و هیزمشکنها را در بیشهها میپراکند، صدای پایی شنید؛ کسی میآمد که برگهای خشک زیرپایش خشخش میشکستند. میرزا دلش از شوق لرزید. به بیرون نگاه کرد. در روشنایی خاکستری غروب، اسماعیل را شناخت. (ص 6) عنوان کتاب:ماهیها پرواز میکنند نام مؤلف: مریم بصیری نـاشـر: انتشارات کتاب جمکران تعداد صفحات: 311 شابک:0-376-973-964-978 مهماندار زن به کسی آب میدهد که پیرزن زیر لب میگوید: «آخرالزمان که میگن، همین الآنه دیگه! زنها شدن شاگرد شوفر. جل الخالق!» بعد هم دستت را میکشد: «من زبون این قوم یأجوج و مأجوج رو بلد نیستم. به این شاگرد شوفر طیاره بگو یه قُلپ هم برای من چای بیاره. نذاشتی که فلاکسم رو با خودم بیارم.» (ص40) [ شنبه 96/9/4 ] [ 10:0 صبح ] [ شهلا بیگدلی ]
[ نظرات (بدون) ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |